«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۹۱مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان ما آزمودهايم در اين شهر بخت خويش بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش از بس که دست میگزم و آه میکشم آتش زدم چو گل به تن لختلخت خويش دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش کای دل صبور باش که آن يار تندخویبسيار (ترشرویی) تندروی نشيند ز بخت خويش خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خويش بیماست کز فراق تو وز سوز اندرون آتش درافکنم به همه رخت و پخت خويش حافظ اگر مراد ميسر شدی مدام جمشيد نيز دور نماندی ز تخت خويش (گر موجخیز حادثه سر بر فلک زندعارف به آب تر نکند رخت و پخت خویشدوش از درم درآمد و بس شرمسار بودزآن عهدهای سست و سخنهای سخت خویش)Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
58:23
دلم رمیده شد و غافلم من درویش ۲۹۰
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۹۰مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن دلم رميده شد و غافلم من درويش که آن شکاری سرگشته را چه آمد پيش چو بيد بر سر ايمان خويش میلرزم که دل به دست کمانابروییست کافرکيش بنازم آن مژهی شوخ عافيتکش را که موج میزندش آب نوش بر سر نيش ز آستين طبيبان هزار خون بچکد گرم به تجربه دستی نهند بر دل ريش به کوی ميکده گريان و سرفکنده روم چرا که شرم همیآيدم ز حاصل خويش نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر نزاع بر سر دنیی دون مکن درويشخيال حوصلهی بحر میپزم هيهات چههاست در سر اين قطرهی محالانديش بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ خزانهای به کف آور ز گنج قارون بيشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:02:59
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش ۲۸۹
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۹فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش ليکنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش من همان به که از او نيک نگه دارم دل که بد و نيک نديدهست و ندارد نگهش بوی شير از لب همچون شکرش میآيد گر چه خون میچکد از شيوهی چشم سيهش چاردهساله بتی چابک و شيرين دارم که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش از پی آن گل نورسته دل ما يا رب خود کجا شد که نديديم در اين چند گهش يار دلدار من ار قلب بدين سان شکند ببرد زود به جانداری (سرداری) خود پادشهش جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانهی در صدف (دیدهی) سينهی حافظ بود آرامگهشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:03:24
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش ۲۸۸
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۸مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن کنار آب و پای بيد و طبع شعر و ياری خوش معاشر دلبری شيرين و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت اين عشرت که داری روزگاری خوش هر آن کس را که (بر) در خاطر ز عشق دلبری باریست سپندی گو بر آتش نه که دارد (داری) کاروباری خوش عروس (نظم) طبع را زيور ز فکر بکر میبندم بود کز (نقش) دست ايامم به دست افتد نگاری خوش شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروز است و طرف لالهزاری خوش مییی در کاسهی چشم است ساقی را بهنامايزد که مُستی میکند با عقل و میبخشد خماری خوش به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه که شنگولان (شیرینت، سرمستت) خوشباشت بياموزند کاری خوشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
--------
1:07:05
ای همه شکل تو زیبا و همه جای تو خوش ۲۸۷
«««««🍷میبهـا»»»»»غزل نمره ۲۸۷فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلنای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوشدلم از عشوهی (یاقوت) شيرين شکرخای تو خوشهمچو گلبرگ طری (بود) هست وجود تو لطيفهمچو سرو چمن خلد سراپای تو خوششيوه و ناز تو شيرين، خطوخال تو مليحچشم و ابروی تو زيبا قد و بالای تو خوشهم گلستان خيالم ز تو پرنقشونگارهم مشام دلم از زلف سمنسای تو خوشدر ره عشق که از سيل بلا نيست گذارکردهام خاطر خود را به تمنای تو خوششکر چشم تو چه گويم (پیش چشم تو بمیرم) که بدان بيماریمیکند درد مرا از رخ زيبای تو خوشدر بيابان طلب گر چه ز هر سو خطریستمیرود حافظ بیدل به تولای تو خوشSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
میترسید بیآنکه بداند میترسد. غمگین بود بیآنکه بداند از چه. میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا. دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که. _ پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها. هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستمТавсифи сонетхои Хофиз